امیر سامانی

صفحه شخصی

امیر سامانی

صفحه شخصی

یادداشتی در باره " فی‌فی از خوشحالی زوزه می‌کشد"



باید استاد و فرود آمد


صدای خرخر پیرمرد را می‌شنویم که خون بالا می‌آورد.دارد می‌میرد.می داند که دارد می میرد ، مدتهاست که می‌داند .ما هم می‌دانیم .هر فرصتی که پیدا کرده از مرگ حرف زده،مردن خودش؛ مرگ کارهایش و مرگ دورانش.


هر کاری هم که می‌توانسته کرده که جای بیشتری برای مرگ در زندگی‌اش باز کند.از سیگار با سیگار روشن کردنش گرفته تا سوزاندن نقاشی‌هایش یا تحویل دادن مجسمه جدایی و اضطراب به اعلی‌حضرت کارفرمایش و علم کردن نی‌لبک‌زن با پایین‌تنه لخت وسط شهر جماعتی ناموس‌پرست که عین کار گذاشتن بمب ساعتی است زیر اثر.

 

ادامه مطلب ...